همیشه یک راهی هست...
- ۷ نظر
- ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۵
- ۱۳۳۳ نمایش
توی مهمونی که همه سرها رفته بود تا اعماق صفحه موبایل، بخاطر اینکه کم نیارم یه روزنامه برداشتم و شروع کردم به حل جدول!
به سوال پنجم عمودی که رسیدم رفتم توی فکر جوابش و با خودم زمزمه می کردم «یه کلمه سه حرفی که از همه چیز برتره»
یکی گفت: بلندتر...
تکرار کردم: «یه کلمه سه حرفی که از همه چیز برتره»
گفت: بنویس پول
تازه دوماد مجلس گفت: عشق
خانمش گفت: یار
بچه م گفت: بابا بنویس علم
خوهر عروس گفت: بنویس طلا، شایدم سکه
گفتم: بابا اینا نمیشه...
میزبان گفت: پس بنویس مال
گفتم: نه؛ اینم نیست...
گفت: جاه!؟
خسته م کرده بودن؛ گفتم: هیچکدوم اینا نمیشه...
مادر بزرگم گفت: مادر جان «عمر»ه
دادش بیکارم گفت: نه بنویس کار
یکی هم با لبخند خاصی گفت: بنویس وام!
خنده تلخی کردم و گفتم: نه اینا نیست...
تازه فهمیدم شرح جدول زندگی انسانها چقدر متفاوت و وابسته به نیازهاشونه...
شاید افراد دیگه هم کلمات دیگه ای از وجود زندگیشون تولید بشه
مثلاً کسی که پاهاش برهنه س بگه: کفش
نابینا بگه: نور
ناشنوا بگه: صدا
لال بگه: حرف
و...
و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: "خــــــدا"